حرص ورزیدن. آزمند گردیدن. چشم داشتن. امید بستن. طمع آمدن. طمع بستن. طمع افتادن. جعم. (تاج المصادر) (منتهی الارب). عسم. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طمع پوستین پیرای. کسائی. شام کنی طمع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی بشام. ناصرخسرو. با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش. ناصرخسرو. آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو طمع خوشۀ گندم مکن از دانۀ جو. ظهیر. طمع کرده بودم که کرمان خورم بناگاه خوردند کرمان سرم. سعدی. طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است ولی چگونه مگس از پی شکر نرود. سعدی
حرص ورزیدن. آزمند گردیدن. چشم داشتن. امید بستن. طمع آمدن. طمع بستن. طمع افتادن. جعم. (تاج المصادر) (منتهی الارب). عسم. (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی) : به خارپشت نگه کن که از درشتی موی به پوست او نکند طَمْع پوستین پیرای. کسائی. شام کنی طَمْع چو گیری عراق مصرت پیش است چو رفتی بشام. ناصرخسرو. با محنتش به نعمتش اندر مکن طمع زیرا ز نعمتش نشود دور محنتش. ناصرخسرو. آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو طمع خوشۀ گندم مکن از دانۀ جو. ظهیر. طمع کرده بودم که کرمان خورم بناگاه خوردند کرمان سرم. سعدی. طمع در آن لب شیرین نکردنم اولی است ولی چگونه مگس از پی شکر نرود. سعدی
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)
فلنجیدن گرد آوردن، افزودن گرد کردن اندوختن گرد کردن گرد آوردن: (اموال بسیار جمع کرد)، فراهم کردن غند کردن: (لوازم و اسباب خانه را جمع کرد تا با وسیله نقلیه حمل کنند)